کمال الدین خجندی
غزل ها
شمارهٔ ۵۸۹: ما در این شهر ملولیم و از این قوم نغور
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ما در این شهر ملولیم و از این قوم نغور دور از این جمع پریشان و ز دلها شده دور بکه بندم دل و در روی که بگشایم چشم به دلارام رفیقی نه حریفی منظور غیبتی نیست در این لیک بغایت برسید غیت اهل دل از صحبت ارباب حضور دور دور گل و ایام نشاط است و بهار چون توان بود در این وقت ز باران مهجور رو به راه آر چو مردان و ز سر ساز قدم ورنه حقا که تو از عقل نباشی معذور منم از روح بماند از پی آن حور برفت آه از این خسته چه آید بجز از عجز و قصور نورم از دیده برفته ست چو یوسف برود لاجرم دیده بعقوب بماند بی نور ناامید از کرم حق نتوان بود کمال ماه پنهان شده را هم برسد وقت ظهور عاقبت عاقبت کار بخیر انجامد آخر الأمر مبدل شود این غم به سرور ناشناسی در سه گوساله پرستند چه سود صبر کن تا برسد موسی عمران از طور کمال الدین خجندی