کمال الدین خجندی
غزل ها
شمارهٔ ۴۱۳: دوش باد سحری زلف تو می افشانید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دوش باد سحری زلف تو می افشانید جان بدر میشد از آن حلقه که می جنبانید بافت بوی تو و چون زلف تو گردیده بسر آنکه در مجلس ما مجمره می گردانید وعظ در مجلسیان هیچ نمی کرد اثر درد مند نو زد آمی همه را گریانید آنهب افسون کنان پرسش دلها فرمود ب انی بر سوختگیها نمکی افشانید دودها از خط و خال تو ز هر سه برخاست پرتو روی تو نا باز کرا سوزانید بوی خون می دمد از خاک شهیدان غمت این نه خونیست که با خاک توان پوشانید غمزه تا چند کنی رنجه به آزار کمال که بصد تیغ نخواهد ز تو دل رنجانید کمال الدین خجندی