کمال الدین خجندی
غزل ها
شمارهٔ ۳۸۱: چشمش را عقل و مبه و جان زد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چشمش را عقل و مبه و جان زد این دزد هزار کاروان زد هر نیر بلا که سوی دلها از غمزه کشید بر نشان زد خاک در او چو دیده دریافت اشک آمد و سر بر آستان زد مه کرد شبی طواف آن گوی صد چرخ دگر به ذوق آن زد در پوزه دستبوس کردم دستم بگرفت و بر دهان زد شد خسته ز لطف آن بناگوش هرگه در گوش او برآنه زد در شد سخن کمال و زد لاف لاف از سخن چو در توان زد کمال الدین خجندی