کمال الدین خجندی
غزل ها
شمارهٔ ۳۶۹: جان و لبش از صبح ازل همنفسانند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جان و لبش از صبح ازل همنفسانند غافل ز نفسهای چنین هیچ کسانند گره لب از بی سببی نیست بسی خال آنجا شکری هست که چندین مگسانند پروازگه کوی تو دارند تمنا ز آن روز که مرغ دل و جان هم قفسانند هر زاهد خشکی چه سزاوار بهشت است شایسته آتش شمر آنها که خسانند مگذار که رویند رهت خلق به مژگان ترسم که کف پای ترا چشم رسانند از بندگی سرو قدت غنچه دهانان چون سوسن آزاده همه رطب لسانند بگذشت بصد بیم کمال از سر آن کوی کز زلف و دوچشم تو شب است و عسسانند کمال الدین خجندی