کمال الدین خجندی
غزل ها
شمارهٔ ۲۷۹: هرگز ز جان من غم سودای او نرفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هرگز ز جان من غم سودای او نرفت وز خاطر شک تمنای او نرفت آن دل سیاه باد که سودای او نپخت وان سر بریده باد که در پای او نرفت با این همه جفا که دل از دست او کشید سودای دوستی ز سویدای او نرفت آمد عروس گل به چمن با هزار حسن وز کوی دوست کسی به تماشای او نرفت پیک نفس که مژده رسان حیات اوست بی حکم او نیامد و بی رای او نرفت مسکین کمال در سر غوغای عشق شد وآن کیست خود که در سر غوغای او نرفت کمال الدین خجندی