کمال الدین خجندی
غزل ها
شمارهٔ ۱۸۵: شوخ چشمی خان و مان ما به یغما برد و رفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شوخ چشمی خان و مان ما به یغما برد و رفت دید عقل و دل بر ما هر دو یکجا برد و رفت بر سر ما خاکیان از غیب آمد ناگهی همچو جان تنها و هوش از جمله تنها برد و رفت خواستم زلفش گرفتن از سر دیوانگی او زما دیوانه تر زنجیر در پا برد و رفت در درون آمد خیال روی او شد عقل و هوش بود دزدی با چراغ انواع کالا برد و رفت مردم نظارگی را اشکم از هر مو ربود هرچه میدیدم به ساحل موج دریا برد و رفت عاشقی روزی به صف واعظ ما پا نهاد یک به یک انگشت های پاش سرما برد و رفت تا نشاند بر قد و بالاش نقد خود کمال جان علوی را ز پستی سوی بالا برد و رفت کمال الدین خجندی