کمال الدین خجندی
غزل ها
شمارهٔ ۱۷۳: زلف کمند افکنت اقلیم جان گرفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زلف کمند افکنت اقلیم جان گرفت با این کمند روی زمین می توان گرفت ترکان چه سان به نیغ بگیرنده ملک را چشمت به غمزه ملک دل ما چنان گرفت خوبان همه ز شرم گرفتند روی خویش پیش نو از نخست به آسمان گرفت ای دل مترس از آنکه نگردی شکار یار اینک ز غمزه نپر وز ابرو گمان گرفت سر پیش او نهادم و نگرفت آن به هیچ جان عزیز چون بنهادم روان گرفت از لاغری گرفت به یک تک شبم رقیب خندید بار و گفت که سگ استخوان گرفت در باب عاشقی است حدیثی به زر کمال هر نقش کز رخ نو بر آن آستان گرفت کمال الدین خجندی