کمال الدین خجندی
غزل ها
شمارهٔ ۱۱۱: بی درد دلی لذت درمان نتوان یافت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بی درد دلی لذت درمان نتوان یافت تاجان ندهی صحبت جانان نتوان یافت هر دل نبود جای غم عشق تو کان غم گنجیست که جز در دل ویران نتوان یافت در دامن خاری بنشینیم چو گل نیست با درد بسازیم چو درمان نتوان یافت تا چشم تو جادو بود و خشم نو کافر در روی زمین هیچ مسلمان نتوان یافت جان پروریی کز لب دلجوی تو دیدم انصاف که در چشمه حیوان نتوان بافت با گرم روی واقف این راه چه خوش گفت آهسته که این راه پر آسان نتوان یافت در بند میان از دل و جان بندگی اش بی قرب شرف تربت سلطان نتوان یافت را برخیز کمالا تو که آن کعبه مقصود بی آنکه کنی قطع بیابان نتوان یافت کمال الدین خجندی