کمال الدین خجندی
غزل ها
شمارهٔ ۵۲: با رخ آن مه به دعوی کی برآید آفتاب
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
با رخ آن مه به دعوی کی برآید آفتاب کی نماید ذره هر جا رخ نماید آفتاب سوختم از حسرت ای ابر افکن آنجا سایه س نا دگر بر خاک پایش رخ نساید آفتاب تو رو ای دربان که من در سایه دیوار او ر تر می نشینم منتظر چندانکه آید آفتاب بعد از آن کان روی روشن آفتاب از دور دید گر برو بندی در از روزن در آید آفتاب آفتاب ار گویدت من با تو می مانم مرنج چون به خود گرم است خود را می ستاید آفتاب در سر زلفت گرفتست آفتاب از دیرباز حلقه ای زان زلف بگشا تا گشاید آفتاب می کشد بهر تو گفتم درد سر دایم کمال گفت نشنیدی که دردسر فزاید آفتاب کمال الدین خجندی