جهان ملک خاتون
غزل ها
شمارهٔ ۱۱۶۷: به دل گفتم برو شست دو زلفش را پناهی کن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به دل گفتم برو شست دو زلفش را پناهی کن گوا نه مردم دیده به راهش عذرخواهی کن بگو از شوق آن قامت قیامت می کنم هردم سهی سروا به لطف خود به سوی ما نگاهی کن چو زلف کافرت جانا به سودا شهرتی دارد که گفتت ای دل مسکین که سودای سیاهی کن اگرچه بر هلال ابرویت پیوسته مشتاقم نظر بر ما بیا و همچو رویت هر به ماهی کن اگرچه صاحب حسنی و عشّاقان تو بسیار چو آئینه رخت روشن حذر از سوز آهی کن منم طفل بشیر راه عشق ای یوسف کنعان بده کام دلم باری نظر بر بی گناهی کن عزیز مصر دلها شد زلیخا در رخش خندان ندادش کام دل دلبر برو رویش به چاهی کن گدای کوی وصل تو ز جان گشتم تو می دانی بیا از روی لطف ای جان گدا را پادشاهی کن تو شاه لشگر عشقی خیالت غارت دلها کمند بگذار میل دل سوی خیل و سپاهی کن دلا از جاده اخلاص پا بیرون منه زنهار دعای دولت جانان بگوی و رو به راهی کن جهانی دشمن جانم شده در عشق روی تو دل خود را قوی دار و به درگاهش پناهی کن جهان ملک خاتون