جهان ملک خاتون
غزل ها
شمارهٔ ۶۱۴: چون تو چشم مرحمت بر حال ما خواهی فکند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چون تو چشم مرحمت بر حال ما خواهی فکند بیش از این جور و جفا از تو نمی دارم پسند ور مرا از آتش هجران بخواهی سوختن خاک راهت گشته ام بیداد و خواری تا به چند ای بت نامهربان حدی بود هر چیز را مرغ جانم را تو تا کی داری اندر قید و بند یا ز بندش ده خلاصی یا بکش تا وارهد پند من بشنو ازین بینش به زلف خود مبند می کشی و می کشی ما را بدام زلف خود چون کشد خود را ز شستت آهوی سر در کمند با قد چون سرو و با این عارض همچون سمن با رخ همچون گل و لاله به لعل همچو قند دل ربود از دستم آن دلدار شهرآشوب باز با قد چون سرو و چشم شوخ و زلف چون کمند چون ربودی دل ز دستم رفتم از دل هوش و صبر بیش از این مپسند بر ما از غم هجران گزند چون منم اندر جهان از عشق سرگردان چرا آن بت مه روی از دل بیخ مهر ما بکند گفتم ار آیی شبی مهمان ما لطفی بود گفت رو هرزه مگو زانجا برو بر خود مخند جهان ملک خاتون