سلمان ساوجی
غزلیات
غزل شماره ۳۴۱: هر دم به تیز غمزه دلم را چه میزنی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هر دم به تیز غمزه دلم را چه می زنی؟ خود را گذاشتم به تو خود در دل منی بر هم زند ابروی و چشم تو وقت من خود وقت کیست آنکه تو بر هم نمی زنی؟ ای رهروان عشق چو پرگار دورها گردیده در پی تو به نعلین آهنی سر تا سر جهان ظلمات است و یک چراغ مردم نهاده اند همه سر را به روشنی ما و شرابخانه و صوفی و صومعه او را می طهور و مرا دردی دنی با من سخن غرضت دلخوشیم نیست بر ریش پاره ام نمکی می پراکنی امروز خاک پای سگ دوست شد کسی کو کرد در جهان سری و دوش گردنی ای باد اگر رهت ندهد پرده دار دوست خود را چو آفتاب ز روزن در افکنی گویی که ای چو آب حیاتت به عینه پاکیزگی و خوی خوش و پاک دامنی تو سرو سر بلندی و چون سایه کار من افتادگی و مسکنت است و فروتنی سلمان تو در درون به هوای صنوبرش غم را چه می نشانی و جان را چهع می سلمان ساوجی