سلمان ساوجی
غزلیات
غزل شماره ۳۲۹: آمد آن خسرو خوبان جهان از باکو
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آمد آن خسرو خوبان جهان از باکو می کند قصد جهانی و ندارد باک او قصد جان می کند و جان همه عالم اوست می خورم زهر فراق و ندهد تریاک او چو رسید آن گل خوشبو ز دیار باکو هیچ خوف و خطرش نیست زهی بی باک او خسته بر خاک ره افتاده و چشمم بر راه دید و بگذشت و مرا بر نگرفت از خاک او گر هلال خم ابروی تو بیند مه نو رخ به شامی ننماید دگر از افلاک او غنچه گر بشنود او وصف گل از بلبل باز دامن از شوق کند تا به گریبان چاک او من چو صیدی به کمند سر زلفش شده ام تا دگر کشته در آویزدم از فتراک او اگرش دامن ازین غصه بگیرم کو دست وگر از جور فراقش بگریزم پاک او در فشانیست که کردست درین ره سلمان مرد باید که سخن گوید از ادراک او سلمان ساوجی