سلمان ساوجی
غزلیات
غزل شماره ۲۸۷: کمترین صید سر زلف کمند تو منم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کمترین صید سر زلف کمند تو منم چون تو ای دوست به هیچم نگرفتی چه کنم؟ در درونم به جز از دوست دگر چیزی نیست یوسفم دوست من آلوده به خون پیرهنم درگذشت از سر من آب ولی گر دهدم آشنایی مددی دستی و پایی بزنم جان چه دارد که نثار ره جانان سازم؟ یا که سر چیست که در پای عزیزش فکنم؟ با خیال تو نگردد دگری در نظرم جز حدیث تو نیاید سخنی در دهنم شور سودای من و تلخی عیشم بگذار بنگر ای خسرو خوبان که چه شیرین سخنم قوت کندن سنگ ارچه چو فرهادم نیست سنگ جانم روم القصه و جانی بکنم ساقیا باده، که من بر سر پیمان توام در من این نیست که پیمانه و پیمان شکنم مطربا راه برون شد بنما، سلمان را به در دوست که من گمشده در خویشتنم سلمان ساوجی