سلمان ساوجی
غزلیات
غزل شماره ۱۶۰: چو زلف آن را که سودای تو باشد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو زلف آن را که سودای تو باشد سرش باید که در پای تو باشد برون کردم ز دل جان را که جان را نمی زیبد که بر جای تو باشد خوشا آن دل که بیمار تو گردد دلی را جو که جویای تو باشد دل گم گشته ام را گر بجویی در آن زلف سمن سای تو باشد اگر چه حسن گل صد روی دارد کجا چون روی زیبای تو باشد؟ نگنجد هیچ دیگر در دل آن را که در خاطر تمنای تو باشد اگر چه سرو دلجویی کند عرض کجا چون قد رعنای تو باشد؟ سرو سرمایه ای دارد همه کس مرا سرمایه سودای تو باشد بسوزد سنگ بر من، گر نسوزد دل چون سنگ خارای تو باشد من بیدل کجا پنهان کنم دل؟ که آن ایمن زیغمای تو باشد من مسکین کدامین گوشه گیریم؟ که آن خالی ز غوغای تو باشد جهان هر لحظه سلمان را که در گوش کند دری ز دریای تو باشد سلمان ساوجی