سلمان ساوجی
غزلیات
غزل شماره ۱۲۱: روی تو آب چشمه خورشید میبرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
روی تو آب چشمه خورشید می برد لعلت به خنده پرده یاقوت می درد گر بنگرد عروس جمالت در آینه خودبین شود هر آینه، آن به که ننگرد گر لاله با عذار تو شوخی کند و را معذور دار! کز سبکی باد می برد چون مجمر از درون نفس گرم می زنم بر بوی آنکه لطف تو دامن بگسترد بگریست زار مردم چشم من از غمش لیکن چه سود؟ که غم مردم نمی خورد دین می کنم فدای سر زلف کافرت گر زلف کافر تو بدین سر در آورد گفتم: به خون دل به کف آرم وصال تو بسیار ازین بگفتم و او دم نمی خورد سلمان تواند از سر دنیا و آخرت بگذشت، لیکن از سر کوی تو نگذرد سلمان ساوجی