سلمان ساوجی
غزلیات
غزل شماره ۱۰۵: باز دل سودای آن زنجیر مو، از سر گرفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
باز دل سودای آن زنجیر مو، از سر گرفت آتشم بنشسته بود از شمع رویش، در گرفت زهد خشک و دامن تر، آتش ما، می نشاند عشقش این بار آتشی در زد، که خشک و تر، گرفت موکب سلطان حسن او، عنان عشق، تافت سوی دارالملک جان، و آن مملکت، یکسر گرفت نیم شب سودای حسنش، بر در دل حلقه زد حلقه دیوانگی زد، عقل و راه در گرفت یوسف از بهر دل یعقوب، باز آمد به مصر جان به استقبال شد، دل تنگش اندر بر گرفت زلف او جای دل من بود، و آمد غیرتم کو به جای این دل مسکین، دلی دیگر گرفت گرچه خورشید جمالش، روی مهر، از من بتافت ور چه روزی چند مهرش، سایه از من، بر گرفت بی لبش، چون گل، پر از خون باد، کام ساغرم گر لب من خنده زد، یا دست من، ساغر گرفت تا نپنداری که سلمان، دامن از دلبر، فشاند دامن از دل بر فشاند و دامن دلبر، گرفت سلمان ساوجی