سلمان ساوجی
غزلیات
غزل شماره ۹۰: درد عشق تو که جز جان منش، منزل نیست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
درد عشق تو که جز جان منش، منزل نیست در دل می زند و جز تو، کسی در دل نیست این محال است که رویت به همه آیینه روی ننمایید مگر آنجا محل قابل نیست این چه راهی است که در هر قدمش چاهی است؟ وین چه بحری است کش از هیچ طرف ساحل نیست چه خبر باشد از احوال من بی سر و پا؟ شمع ما را که هوا در سروپا در گل، نیست من تنی دارم و آن همچو میانت هیچ است غیر از این هیچ میان من و تو حایل نیست ترک جان کردم و تن، تا به وصالت برسم وآنکه او ترک علایق نکند، واصل نیست عارفا عمر به باطل رودت تا نرسی به مقامی که درو هر چه رود باطل نیست مقبل آن است که در چشم تو آید امروز بجز از هندوی چشم تو کسی مقبل نیست نزد این کالبد خاک چه گردی سلمان که به جز دردی و گردیش، دگر حاصل نیست سلمان ساوجی