سلمان ساوجی
غزلیات
غزل شماره ۸۲: شب فراق تو را روز وصل، پیدا نیست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شب فراق تو را روز وصل، پیدا نیست عجب شبی، که در آن شب، امید فردا نیست تطاول سر زلف تو و شبان دراز چه داند، آنکه گرفتار بند و سودا نیست غم ملامت دشمن، ز هر غمی بترست مرا ملامت هجران دوست، پیدا نیست پدر به دست خودم، توبه می دهد وین کار به دست و پای من رند بی سر و پا نیست خدنگ غمزه گذر می کند ز جوشن جان اگر تو را، سپر صبر هست ما را نیست من آن نیم، که ز راز تو دم زنم، چون نی وگر رود سخن از ناله، ناله از ما نیست تو راست، بر سر من جای تا سرم بر جاست دریغ عمر عزیزم، که پای بر جا نیست حدیث شوق، چو زلف دراز گشت، دراز بجان دوست، که یک موی، زیر بالا نیست خیال زلف و رخت، روز و شب برابر ماست کجاست، نقش دهانت که هیچ پیدا نیست من از طبیب، مداوای عشق پرسیدم جواب داد، که سلمان به جز مدارا نیست سلمان ساوجی