سلمان ساوجی
غزلیات
غزل شماره ۱۳: نور چشمی و به مردم، نظری نیست تو را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نور چشمی و به مردم، نظری نیست تو را آفتابی و بخاکم، گذری نیست، تو را مردم از ناله زارم، همه با درد و ضرند «لله الحمد» کزین درد سری نیست، تو را صبح پیریم، اثر کرد و شبم، روز نشد ای شب تیره مگر خود سحری نیست تو را؟ کار با عشق فتاد، از سرم ای عقل برو چه دهی وسوسه، دیدم هنری نیست تورا همه خون می خورم وز آنچه توان خورد، مگر غیر خون بر سر خوان، ما حضری نیست تو را؟ ناله در سنگ اثر می کند، اما چه کنم چون از این در دل سنگین اثری نیست تو را طایر! در قفس بی دری افتادی اگر راه یابی، چه کنم بال و پری نیست تو را راه بیرون شو اگر، می طلبی رو بدرش که به غیر از، در او، هیچ دری نیست تو را ای فرود آمده عشقت، به سواد دل من! از سواد دل سلمان، سفری نیست تو را سلمان ساوجی