سلمان ساوجی
غزلیات
غزل شماره ۴: بدست باد گهگاهی سلامی میرسان یارا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بدست باد گهگاهی سلامی می رسان یارا که از لطف تو خود آخر سلامی می رسد ما را خنک باد سحرگاهی که در کوی تو گه گاهش مجال خاک بوسی هست و ما را نیست آن یارا شکایت نامه شوق تو را بر کوه اگر خوانم ز رقت چشمه ها گردند گریان سنگ خارا را ز رفتن راه عاجز کرد و ره را نیست پایانی اگر کاری به سر می شد، ز سر می ساختم پا را ز شرح حال من، زلف تو طوماری است سر بسته اگر خواهی خبر، بگشا، سر طومار سودا را شب یلدا است هر تاری ز مویت، وین عجب کاری که من روزی نمی بینم، خود این شب های یلدا را به فردا می دهی هر دم، مرا امید و می دانم که در شب های سودایت، امیدی نیست فردا را نسیم صبح اگر یابی، گذر بر منزل لیلی بپرسی از من مجنون، دل رنجور شیدا را ور از تنهایی سلمان و حال او خبر، پرسد بگو بی جان و بی جانان، چه باشد حال تنها را سلمان ساوجی