حزین لاهیجی
غزلیات
شمارهٔ ۸۵۲: به حسرت گفت با صیاد خون آغشته نخجیری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به حسرت گفت با صیاد خون آغشته نخجیری به این تفسیده صحرا، آمد آخر آب شمشیری به عالم هر شبی دیدیم، صبحی در بغل دارد خروشی سرکن ای مرغ سحر، تا کی نفس گیری؟ چو قمری، روزگاری شد، که طوق بندگی دارم نمی سازد چرا آزاد سروت، بندهٔ پیری؟ مزن ای آسمان، سنگ ملامت بر سبوی ما تو هم چون خم درین میخانه، تا هستی، زمین گیری بگردان شمع من، بر گرد سر پروانهٔ خود را که دارد کام جانم، ذوق بال افشانی از دیری به رنگ شمع، بود از رشتهٔ جان تار افغانم شب عمرم سحر گردید، با آه گلوگیری بیا ساقی، خمارم می کشد، جامی تصدّق کن سرت گردم، روا نبود به کار خیر تأخیری دل آشفته تا بستم به او، از خویشتن رفتم رَهِ خوابیدهٔ آن زلف را، بایست شبگیری نباشد احتیاج لاله و گل، برّ مجنون را ز هر سو می دمد، داغ پلنگی، پنجهٔ شیری به شورانگیز فریادی، حکیمان را به وجد آرد دل دیوانه ام در حلقه های زلف زنجیری حزین از گوشهٔ بیت الحزن افسانه ای سر کن نوای عندلیبان چمن را، نیست تأثیری حزین لاهیجی