حزین لاهیجی
غزلیات
شمارهٔ ۷۳۸: سحر اشکم خروشان بود و آهم شیون افکن هم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سحر اشکم خروشان بود و آهم شیون افکن هم دل شوریده می نالید و ناقوس برهمن هم نه ای هم چشم من، ای شمع محفل گریه کمترکن سرشک از دیده می بارید با من ابر بهمن هم تماشای گل و سنبل فریبد کی نگاهم را؟ که چشمی می توانم آب داد از دود گلخن هم شب و روز دگر می بایدم از زلف و رخسارش شب تاریک در یادش گذشت و روز روشن هم به محشر می برم سرمایه، زهرآلود پیکانی که چشم التفاتی داشت تیرش با دل من هم بن هر لخت سنگ از خوش نشینان می دهد یادی پریشان سایه های بید در دامان گلشن هم محال است اینکه از افسانه با خواب آشنا دارد به راهت دیدهٔ حیرت نگاهان، چشم روزن هم فراغت گوشه ها داریم، هر جا خوش کنی بنشین دل خالی ز غیر و دیدهٔ پاکیزه دامن هم غبار رهگذارت گشتم و از سرگرانیها نیفشاندی کف خاک مرا در چشم دشمن هم تو تا رفتی ز گلزار، ای بهار کام بخشیها یریشان طره سنبل شد، گریبان پاره سوسن هم حزین انصاف اگر باشد چرا گل واکند گوشی؟ نیم خاموش گشت و عندلیبان نوازن هم حزین لاهیجی