حزین لاهیجی
غزلیات
شمارهٔ ۴۴۰: مطرب ره مستی زد هشیار نباید شد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مطرب ره مستی زد هشیار نباید شد افسانه چو خوش باشد بیدار نباید شد چون کوه تراشیدم بر فرق زنم تیشه درکارگه صورت بیکار نباید شد اندام درشتان را درکار بود سوهان انگاره چو بد بینی هموار نباید شد گر حق نتوانی شد یکباره مشو باطل چون سبحه نگردیدی زنار نباید شد بیکار خمش باشد از یاوه درا بهتر کردار چو نتوانی گفتار نباید شد از عجز و تن آسایی از دوش کسی باری برداشت چو نتوانی خود بار نباید شد سر مستی دولت را سخت است خمار آخر زین ساغر مردافکن، سرشار نباید شد با آبله نگذارد یک عقده ی نگشوده در راه وفا کمتر از خار نباید شد از میکده تا کعبه از کعبه به میخانه آسان نتوان رفتن، دشوار نباید شد موزون نیی و داری دعوای سخن سنجی نا سخته عیاری تو، معیار نباید شد آسایش منزل را دنباله روی دارد چون راه نمی دانی، سالار نباید شد ترسم به اجل میرد بی غمزهٔ او زاهد قربانگه عشق است این، مردار نباید شد چون مهر نیفزودی ای ناله مرنجانش بی درد، میان ما دیوار نباید شد گل می شنود خندان نالیدن بلبل را از زاری ما جانان بیزار نباید شد می گویم و می گریم، می گریم و می گویم بی یار نباید شد، بی یار نباید شد از هجر چو می ترسی باید نشوی عاشق از مرگ هراسانی، بیمار نباید شد از یاد حزین ندهی، مصراع سنایی را از یار به هر زخمی، افگار نباید شد حزین لاهیجی