جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۲۷۸: تا بدو کرده ام تولاّیی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تا بدو کرده ام تولاّیی کرده ام از جهان تبرّایی آنچنان گشته ام بدو مشغول که ندارم ز خویش پروایی وز خیال شکنج گیسویش بازم اندر سَر است سودایی ساعتی شد که زنده ام بی دوست همچو من کی بود شکیبایی چه تمنّا کند دلم چون نیست خوبتر از رُخش تمنّایی پرده بگشا ز روی تا بکنند عاشقان در رخت تماشایی عقل در وصف حسن روی تو هست همچو زلف تو بادپیمایی هست ابروی و عارضت با هم آفتابی و طاق خضرایی قطره ای آب داد در چشمم گوهری در میان دریایی دل چنان سوزد از خم زلفش کآتشی در درون شیدایی تو سخن گوی اگر دهان گم شد که سخن سر برآرد از جایی چه کم آید ز لعلت ار بکند این دل خسته را مداوایی درّ نظم جلال را امروز نیستش در زمانه همتایی جلال عضد یزدی