جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۲۵۳: جانا! تو سوز و درد دل ما ندیده ای
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جانا! تو سوز و درد دل ما ندیده ای از ما سؤال کن که تو اینها ندیده ای بر های های گرم و دم سرد ما مخند طفلی و گرم و سرد جهان را ندیده ای از سرّ عشق بی خبری عیب ما مکن ما غرقه گشته ایم و تو دریا ندیده ای راهی ست راه عشق و تو آن ره نرفته ای ملکی ست ملک ما که تو آنجا ندیده ای ای سست عهدِ سخت دل! از من بپرس حال تو سخت و سست بیشتر از ما ندیده ای گیرم که حال با تو بگویم ترا چه غم تو درد دل شنیده ای، امّا ندیده ای ای آن که وصف سرو سهی می کنی همه معلوم شد که آن قد و بالا ندیده ای معذوری ار ملامت وامق همی کنی زیرا که حُسن چهره عذرا ندیده ای گر جان به پای دوست فشانم عجب مدار تو جان فشانی مردم شیدا ندیده ای بیداری جلال چه دانی که در فراق روزی درازی شب یلدا ندیده ای جلال عضد یزدی