جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۲۳۶: گرچه رفت آب رخ من در سر یاری او
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گرچه رفت آب رخ من در سر یاری او خاک خواهم گشت در راه وفاداری او یار بدمهر ار بگردانید روی دل ز من من نخواهم کرد باری پشت بر یاری او ور ز من بیزار شد من همچنانش بنده ام نیست بر دل هیچ آزارم ز بیزاری او ور بسان خاک خوارم کرد آن یار عزیز هر زمانی عزّتی می یابم از خواری او یک زمان از صحبت شادی نگشتم شاد، لیک آفرین بر صحبت غم باد و غمخواری او زلف تو دل برد و عمداً خویش را آشفته ساخت طرّه را بفشان که آگاهم ز طرّاری او من که صاحبْ درد عشّاقم اگر بینم به خواب چشم بیمارت بمیرم پیش بیماری او دی در اثنای سخن لعل تو گوهر می فشاند همچنان مانده است در چشمم گهرباری او گر ترا رحمت نمی آید بر احوال جلال مرغ و ماهی زار می گریند بر زاری او جلال عضد یزدی