جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۱۸۱: در آرزوی وصالت اگرچه با غم و دردم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در آرزوی وصالت اگرچه با غم و دردم امیدوار چنانم که ناامید نگردم منم چو شمع که هر شب ز سوز هجر تو تا روز سرشک گرم فرو می رود به چهره زردم از آن زمان که مرا بخت خفته از تو جدا کرد نماند شربت دردی که از زمانه نخوردم سهیل هجر برآمد، مه وصال فرو شد ز روز تیره فزون شد درازی شب دردم ز اشتیاق جمالت چه سیل ها که نراندم ز روزگار وصالت چه یادها که نکردم هزار ناله برآرم ز دست هجر تو هر روز هزار قطره ببارم به یاد وصل تو هر دم شب فراقت ازین سان که بوی صبح ندارد چراغ صبح همانا بمرد از دم سردم چنین که هجر تو گَرد از من شکسته برآورد مگر نسیم صبا آورد به کوی تو گردم خیال روی تو همواره همنشین جلال است که با خیال تو جفتم گر از وصال تو فردم جلال عضد یزدی