جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۱۴۰: ای ز رخ چون مه و زلف دراز
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای ز رخ چون مه و زلف دراز صد درِ فتنه به جهان کرده باز الحق اگر ناز کند می رسد آن قد و بالای تو بر سرو ناز هیچ کس از حال دل آگه نبود اشک برون رفت و برون برد راز ای دل من همچو دهان تو تنگ قصّه من چون سر زلفت دراز کی تو شکار من مسکین شوی صعوه ندیدم که کند صید باز روز قیامت که بود گاه عرض شیخ نماز آرد و عاشق نیاز پیش تو سر بر نکنم همچو چنگ خواه مرا می زن و خوه می نواز شب همه شب بی رخ تو همچو شمع کار من سوخته سوز است و ساز درد تو عمری ست که دارد جلال چاره این عاشق مسکین بساز جلال عضد یزدی