جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۱۲۱: شب نیست کز غمت دل من خون نمی شود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شب نیست کز غمت دل من خون نمی شود وز اشک روی زردم گلگون نمی شود از پا درآمدیم ز دست غمت ولیک از سر هوای عشق تو بیرون نمی شود گفتم که بی جمال تو روزم به سر شود ای جان نازنین چه کنم چون نمی شود با درد عشق و دوری رویت اگر دلم وقتی صبور می شد و اکنون نمی شود شد دامن وصال تو از دست من رها آری چه چاره، بخت چو وارون نمی شود در جنب آتش دل و سیلاب دیده ام خور ذرّه می نماید و جیحون نمی شود هرگز میان دیده و خیل خیال تو یک روز نگذرد که شبیخون نمی شود بر ما اگرچه تو ستم افزون همی کنی ما را به جز محبّتت افزون نمی شود از دست شد جلال ز هجران و دست او بر دامن وصال تو مقرون نمی شود جلال عضد یزدی