جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۱۰۲: چون مرغ سحر در غم گلزار بنالد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چون مرغ سحر در غم گلزار بنالد از غم دل دیوانه من زار بنالد هر کس که به گوشش برسد ناله زارم بر درد من سوخته بسیار بنالد بر سوزش من جان زن و مرد بسوزد وز ناله زارم در و دیوار بنالد ای آنکه ز دردت خبری نیست مکن عیب گر سوخته ای از دل افگار بنالد گر خسته ای از درد بنالد چه توان گفت عیبی نتوان کرد چو بیمار بنالد از یا رب صوفی که به سالوس زند به رندی که به سوز از در خمّار بنالد آن دوست مخوانید که از دوست بگردد و آن یار مخوانید که از یار بنالد روزیش خلاصی بنمایند که تا چند اندر قفس آن مرغ گرفتار بنالد هر شب چو جلال از غم آن غمزه چه نالی؟ هر کس که خورد تیر به ناچار بنالد جلال عضد یزدی