جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۳۷: ساقیا! عقل مرا مست کن ار جامی هست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ساقیا! عقل مرا مست کن ار جامی هست پخته پیش آر که در مجلس ما خامی هست هر کسی را نرسد مستی میخانه عشق ما و می خوردن از این میکده تا جامی هست کعبه زنده دلان است خرابات مغان هم ازین کوی طلب کن اگرت کامی هست آن چنان واله و آشفته آن زلف و رخم که نِیَم آگه اگر صبحی و گر شامی هست خال مشکین توام کرد اسیر سر زلف هر کجا دانه ای افکنده بود دامی هست نه من سوخته سودای تو می ورزم و بس هر کسی را که دلی هست دل آرامی هست زاهد صومعه و رند خرابات مغان هر یکی را به بد و نیک سرانجامی هست نکند آرزوی حور و تمنّای بهشت هر که در مجلس او چون تو گل اندامی هست به سخن نام تو شد زنده جاوید جلال! تا نشانی ز جهان هست ترا نامی هست جلال عضد یزدی