جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۲۵: آن چه شمع است که از چهره برافروخته است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن چه شمع است که از چهره برافروخته است که چو پروانه دل سوختگان سوخته است دهن دوست که تنگی ز وی آموخت دلم دُرفشانی مگر از چشم من آموخته است آتشی از دل او در دل من می افتد که دلش آهن و سنگ است و دلم سوخته است دلبرا طرّه دزد تو چه پُردل دزدی ست کآن همه دل به یکی شب به هم اندوخته است دل سیه پوش شد از زلف تو چون جا بنماند جامه ماتم جان است که بر دوخته است من ز دیوانگی باد صبا در عجبم که به یک جان که ستد بوی تو بفروخته است گوییا هم اثری هست ز هستی جلال ورنه این آتش سوزان ز چه افروخته است جلال عضد یزدی