جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۱۷: هر آن نفس که نه با دوست می زنی باد است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هر آن نفس که نه با دوست می زنی باد است خنک دلی که به دیدار دوستان شاد است مگر تو حور بهشتی بدین لطافت و حسن که این جمال نه در حدّ آدمیزاد است من آن نِیَم که به سختی ز یار برگردم که ترک صحبت شیرین نه کار فرهاد است کسی که عیب هوایی کند که در سر ماست مگر هوای کسی در سرش نیفتاده است ز پند خلق زیادت همی شود سوزم که نزد آتش ما پند دوستان باد است تو سست عهدی آن یار بی وفا بنگر که جان ز ما ستد و دل به دیگری داد است اگر تو تیغ زنی جان خود سپر سازم که جور دوست چو بر دوستان رود داد است کسی که دل به تو بست از جفای دهر برست که هر که بنده تست از دو عالم آزاد است جلال! وقت غنیمت شمار و صحبت یار بنای عمر ببین تا چه سُست بنیاد است جلال عضد یزدی