جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۶: خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا گذری کن که ز غم راه گذر نیست مرا گر سرم در سر سودات رود نیست عجب سر سودای تو دارم سرِ سر نیست مرا ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم هیچ حاصل به جز از خون جگر نیست مرا محنت زلف تو تا یافت ظفر بر دل من بر مراد دل خود هیچ ظفر نیست مرا بی رخت اشک همی بارم و گل می کارم به جز این کار کنون کار دگر نیست مرا بر سر زلف تو زان روی ظفر ممکن نیست که توانایی چون باد سحر نیست مرا من پروانه صفت گرچه پر و بالم سوخت همچنان ز آتش عشق تو حذر نیست مرا منم آن شمع که در سوز چنان بی خبرم که گرم سر ببُری هیچ خبر نیست مرا تا که آمد رخ زیبای تو در چشم جلال بر گل و لاله کنون میل نظر نیست مرا جلال عضد یزدی