قصاب کاشانی
غزلیات
شمارهٔ ۱۲۰: دلم تا کرد یاد از آن رخ جانانه روشن شد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دلم تا کرد یاد از آن رخ جانانه روشن شد به نور شمع چون شد آشنا پروانه روشن شد خیال لعل ساقی آتشی افکنده در جانم که می چون شعله آهم در این پیمانه روشن شد حدیث عشق بازی بیش از این مخفی نمی ماند به رندان نظرباز آخر این افسانه روشن شد پدید آمد چو صبح این نور حسن کیست حیرانم که شه را خانه و درویش را ویرانه روشن شد ز اوضاع جهان سرگشته چون فانوس می گردم ز مهرت تا چراغ مسجد و می خانه روشن شد نظر قصاب رو بر آستان شاه مردان کن که از عکسش چراغ محرم و بیگانه روشن شد قصاب کاشانی