قصاب کاشانی
غزلیات
شمارهٔ ۴۱: بس که بر جانم ز مژگانت خدنگ افتاده است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بس که بر جانم ز مژگانت خدنگ افتاده است وسعتی خواهم که بر دل کار تنگ افتاده است تا تو با این آب و رنگ آهنگ گلشن کرده ای گل ز شرم عارضت از آب و رنگ افتاده است عطر سنبل بلبلان را گرم افغان کرده است تار زلفت تا گلستان را به چنگ افتاده است یک دل مجروح با چندین غم او چون کند میهمان بسیار و ما را خانه تنگ افتاده است کی توان زین بحر کام از هر صدف حاصل نمود گوهر مقصود در کام نهنگ افتاده است چون دل پرخونم از آسیب گردون نشکند من که دائم شیشه ام در راه سنگ افتاده است از غبار کینه پیدا نیست در دل عکس دوست حیف کاین آیینه بی حاصل به زنگ افتاده است تا قیامت زنده در گور است مانند نگین هر که در دنیا به قید نام و ننگ افتاده است کرد تا عزم رخش قصاب اثر از دل نشد می توان دانست در قید فرنگ افتاده است قصاب کاشانی