شهابالدین سُهرِوَردی
لغت موران
واقعه دیگر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
پادشاهی باغی داشت که البته درفصول اربعه آن باغ از ریاحین و مواضع نزهت خالی نبودی، آب های روان در آنجا و اصناف طیور بر اطراف اغصان انواع حیوان الحان می کردند، و از هر لعتی که در خاطر مختلج می شد و هر زینتی که در وهم می آمد در آن باغ حاصل بود، و از آن جمله جماعتی طواویس به غایت لطف و زیب رعونت در آنجا مقام ساخته بودند و متوطّن شده. وقتی، این پادشاه طاووسی را از این جمله بگرفت و بفرمود تا او را در چرمی دوزند چنانکه از نقوش اجنحه او هیچ ظاهر نماند به جدّ خود ملاحظت حال خود تواند کرد؛ و بفرمود تا هم در باغ سلّـ ـه ای به سر او فرو کردند که جز یکی سوراخ نداشت که قدری ارزان در آنجا ریختندی از بهر قوت و برگ معیشت او. و چون مدتی برآمد، این طاووس خود را و ملک را و باغ را و دیگر طواویس را فراموش کرد. در خود نگاه می کرد الّـا چرم مستقذر بی نوا نمی دید و مسکنی به غایت ظلمت و ناهمواری، دل بدان نهاد و در خود مترسّخ کرد که هیچ زی عظیم تر از چرم نیست و هیچ مقام لطیف تر از مقعر سلّـ ـه نتوان بود، چنانکه اعتقاد کرد اگر کسی ورای این عیشی و کمالی و مقری دعوی کند، سفسطه مطلق محض و جهل صرف باشد. الّـا این بود که هروقت که بادی خوش وزیدن گرفتی بوی ازهار و اشجار و گل بنفشه و انواع ریاحین بدو رسیدی، از آن سوراخ لذتی عجب یافتی، اضطرابی در وی پدید آمدی و نشاط طیران حاصل گشتی و در خود شوقی یافتی، ولیکن ندانستی که آن شوق از کجاست زیرا که لباس جز آن چرم ندانستی و عالم را جز آن سلّـ ـه و غذا را جز از ارزن. همه چیز ها فراموش کرده بود، و اگر نیز وقتی الحان طواویس و اصوات و نغمان طیور شنیدی هم آرزو و شوق پدید آمدی، ولیکن متنّبـ ـه نگشتی از آن اصوات طیور و هبوب صبا. .قتی نشاط آشیان کردی: بیت هبت علیّ صبا تکاد تقول انّی الیک من الحبیب رسول و تصرّفت خبرای فقلت احبها فی قصّتی طول وانت ملول مدتی در آن بماند که این باد خوشبوی چیست و این اصوات خوب از کجا می آید؟ یا ایـها البرق الذی تلمّع من ای ّاکناف السّماءیسطع معلوم نمی شد و در این اوقات بی اختیار او فرحی در او می آمد، و این جهالت او از آن بود که خود را فراموش کرد و وطن «نسو الله فأنساهم انفسهم». بسیار ذوقش پیدا شدی معلوم بودی. سری برق المعرة بعد وهن فبات برامــة یصف الکـلالا شجارکبا و أفراسا و ابلاً و زاد فکادان یشجوا الرحالا روزگاری در آن حیرت بماند تا پادشاه روزی گفت آن مرغ را از چرم به در آرید و استخلاص دهید. « فانّما هی زجرةٌ واحدةٌ»، «فاذا هم من الاجداث الی ربّهم ینسلون»،« اذا بعثر ما فی القبور و حصّل ما فی اصدور ان ّ ربّهم بهم یومئذ لخبیر». طاووس چون از آن حجب بیرون آمد خود را در میان باغ دید، نقوش خود را بنگریست و باغ را و ازهار و اشکال خود را بدید و فضای عالم و مجال سیاحت و طیران و اصوات و الحان و اشکال و امثال و اجناس، در کیفیّت حال فرو ماند و حسرت ها خورد. «فکشفناعنک غطاء ک فبصرک الیوم حدید»،«فلولا اذا به لغت الحلقوم، وأنتم حینئذٍ تنظرون»، «و نحن أقراب الیه منکم ولکن لاتبصرون»،«کـلّـا سوف تعلمون، ثم کلّـا سوف تعلمون». شهابالدین سُهرِوَردی