صغیر اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۱۷۶: مگذار اینکه راز دلت بر زبان رسد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مگذار اینکه راز دلت بر زبان رسد گر بر زبان رسید بگوش جهان رسد ره بر زیان ببند و زبان را نگاهدار بر شمع هر زیان که رسد از زبان رسد دانی که حال روح چه باشد ز بعد مرک مرغی قفس شکسته که بر آشیان رسد وامانده گان قافله را غول ره زند آن رهرو ایمن است که بر کاروان رسد بلبل به نوبهار از آن در ترنم است کز وصل گل به کام دل ناتوان رسد گل در تبسم است که از گلبن مراد برگی نچیده بلبل شیدا خزان رسد تا زنده ای مخور غم روزی که چون تنور باز است تا دهان تو هم بر تو نان رسد خوش خواه بهر غیر صغیرا که از خدای خواهی هر آنچه بهر کسان بر تو آن رسد صغیر اصفهانی