بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۴۴۷: گفتی دهمت بوسی ودیدی که ندادی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گفتی دهمت بوسی ودیدی که ندادی داغی به دل زارم از این درد نهادی بگشودهر آن عقده که اندر دل ما بود بستی چو به ما عهد وز رخ پرده گشادی دل را به دل ار ره بود از چیست که گاهی از ما نکنی یاد وشب وروز به یادی من آدمی این سان به جهان هیچ ندیدم در حسن ولطافت به یقین حور نژادی با مادر آن شوخ بگوئید که خود گو گر حور نیی بچه حور از چه بزادی من قند به شیرینی آن لعل ندیدم پستان مگر از شهد به لعلش بنهادی من هر چه زیاد از توکنم وصف چو بینم از وصف من وصد چومن از حسن زیادی با درد وغم عشق رخت خرم وشادم گر از غم و درددل من خرم و شادی اقبال بلنداست کسی را که تو با او بنشستی ومی خوردی وهی بوسه بدادی بلند اقبال