گر مهی از مهر تو موئی بیار
ور گلی از باغ تو بوئی بیار
ملک برآرای و جهان تازه کن
هردو جهانرا پر از آوازه کن
سکه تو زن تا امرا کم زنند
خطبه تو کن تا خطبا دم زنند
خاک تو بوئی به ولایت سپرد
باد نفاق آمد و آن بوی برد
باز کش این مسند از آسودگان
غسل ده این منبر از آلودگان
کم کن اجری که زیادت خورند
ما همه جسمیم بیا جان تو باش
ما همه موریم سلیمان تو باش
شحنه توئی قافله تنها چراست
قلب تو داری علم آنجا چراست
سر چو مه از برد یمانی برآر
با دو سه در بند کمربند باش
پانصد و هفتاد بس ایام خواب
هر چه رضای تو به جز راست نیست
با تو کسی را سر وا خواست نیست
تا به تو بخشیده شود هر چه هست
با تو تصرف که کند وقت کار
وز دو جهان خرقه درانداختن