صورت گردون صفت جسم زمین را جان ازو
ماده جان لطف او لیکن خرد حیران ازو
آینه رنگی که در یک لحظه گردد پیش چشم
نقش ششدر هشت اشکال فلک عریان ازو
آن یمانی تیغ بین اندر یمین او که هست
کفر در نا ایمنی اندر امان ایمان ازو
زاده ایمان که گر بر آسمان عکس افکند
نور صد خورشید بخشد در زمان کیوان ازو
گر کشد مالک رقاب او را به شروان از قراب
خاک ترکستان شود در قیروان قربان ازو
گر ز فولاد فلک دشمن سپر سازد شود
ریزه ریزه روز کین چون سونش سوهان ازو
او به سر سامان نیا آمد به نسبت لاجرم
دشمن این دودمان شد یسر و سامان ازو