میکند نظّاره تا بر روی آن طنّاز، رقص
همچو آن طفلی که در گلشن کند در ناز رقص
جلوۀ حسنش کنون در چشم بازم میکند
چون خرام جلوۀ تیهو به چشم باز رقص
دارد از خط لبش پیغمبر حسنش کتاب
طُرفه پیغمبر که میباشد وُرا اعجاز رقص
در خم زلفش دلم امروز میرقصد چنان
همچو آن گویی که سازد پیش چوگاندار رقص
رشک رقّاص است انجام تپشهای دلم
گر کند آن شوخِ رقاصی دمی آغاز رقص
دوش در آهنگ عشاق از نوا میکوفت پا
میکند آن گُلبدن امروز در شهناز رقص
مطربا زیروبم قانون خود را ساز کن
تا نسازد آن پری در انجمن ناساز رقص
دیشبم یکبار رقصیدی کنون بهر خدا
باز رقص و باز رقص و باز رقص و باز رقص
سرّ عشقش طغرل از تمکین دل پوشیده بود
بسکه میرقصد دلم ترسم شود غمّاز رقص