که نه بیند ز دور چرخ محاق
شده طالع چنان مهی که از او
یارب این ماه را مباد افول
یارب این وصل را مباد فراق
گرچه دیوانه گشته ای ای دل
دست در زن بشوق دوست که اوست
پس تو بینی بدیده عشاق
*****
که جهان مظهر است و ظاهر دوست
همه عالم پر از تجلی اوست
*****
خانه و دل ز غیر او پرداخت
بیکی ضربه هر چه داشت بباخت
کند آن کس که اسب همت تاخت
گوید آنکس که سر عشق شناخت
*****
که جهان مظهر است و ظاهر دوست
همه عالم پر از تجلی اوست
*****
بی نشان شو ز خویشتن ای دل
دیده بگشای تا عیان بینی
*****
که جهان مظهر است و ظاهر دوست
همه عالم پر از تجلی اوست
*****
گر چه بیچاره ایم باکی نیست
زین سخن فاش گشت راز همه
*****
که جهان مظهر است و ظاهر دوست
همه عالم پر از تجلی اوست
*****
هر که را دل ز عاشقی خون شد
آنکه درمان خرید و دردش داد
آنکه آزاد بود از چه و چون
روی خود را چو دید مفتون شد
بگسل ای دل ز خویشتن که مسیح
دل ز قید صور چو یافت خلاص
نوبت این حدیث اکنون شد
*****
که جهان مظهر است و ظاهر دوست
همه عالم پر از تجلی اوست
*****
خورده جانها می الست از تو
زاهدان گشته می پرست از تو
بر سر خویشتن دو دست از تو
داغها دارد از تو مه در دل
زانکه بازار او شکست از تو
گر چه بالا پرست و پست از تو
خرم آن دل که در کشاکش عشق
نیست گردد ز خویش و هست از تو
عرش و کرسی ز عشق تو مستند
ما نه تنها شدیم مست از تو
در دل خسته نقش بست از تو
*****
که جهان مظهر است و ظاهر دوست
همه عالم پر از تجلی اوست
*****
جرعه ای زان شراب و صد شر و شور
زان شرابی که از نسیمش خاست
فارغیم از بهشت و چهره حور
احول است او که جز تو می بیند
آنچنان چشم بد ز روی تو دور
دیده ای کز رخ تو دارد نور
تا بکی راز خود نهان داریم
تا رسد سر این سخن بظهور
*****
که جهان مظهر است و ظاهر دوست
همه عالم پر از تجلی اوست
*****
گر نه بینیم غیر او چه عجب
از تجلی چو غرق انواریم
*****
که جهان مظهر است و ظاهر دوست
همه عالم پر از تجلی اوست
*****
تو شهنشاه و ما گدای توایم
زانکه ایدوست خاکپای توایم
میکش ایدوست تیغ و میکش باز
روز و شب گر چه در ثنای توایم
*****
که جهان مظهر است و ظاهر دوست
همه عالم پر از تجلی اوست