کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    بر رأی عقلای باانصاف ظاهر است که هر طایفه را از علما و غیره اصطلاحی مخصوص است که در استعمال آن منفردند ودیگران را از آن حظی و نصیبی نیست. لهذا این طایفۀ عالیه، عبارات و اصطلاحات خاصی دارند که بدون اطلاع و استحضار از آن، درک کلام ایشان متعذر است. کما قال المؤلف:

    گفتگوی درویشان بر زبان مرغان است

    رازشان کسی داند کش بود سلیمانی

    و فقیر سابق بر تألیف این کتاب، رساله‌ای مشتمل بر برخی از اصطلاحات و استعارات ایشان نگاشته و مجمع الاسرار آن را نام گذاشته. اکنون بعضی ازآن را به ترتیب حروف تهجی در این گلبن ذکر می‌نماید که باعث استحضار بی خبران گردد. و فی الجمله لذتی از سخنان حقیقت بنیان ایشان برند. امانت: از اصطلاحات عرفاست و در حدیث آمده است و بعضی گویند امانت طاعت حق است و بعضی گفته‌اند عشق است و بعضی گفته‌اند ولایت است و بعضی گفته‌اند عقل است و بعضی گفته‌اند معنی امانت امامت است.

    انسان: به اصطلاح ایشان مرد کامل است نه صورت انسانیه. در حدیث قدسی آمده که الإنْسانُ سِرِّی و أَنَا سِرُّهُ و عرفا گویند هر حیوانی را یک زادن است و آدمی و مرغ را دو زادن. چه مرغ یک بار بیضه می‌نهد و از بیضه مرغی می‌زاید. پس صورت آدمی بیضۀ اوست و آدمی عبارت از معنی اوست که در قشر بشریت مُکوّن است. و الا حیوان است به صورت انسان قال بایزید اِنْسَلَخْتُ مِنْ جِلْدِي کَمَا انْسَلَخَتْ الحیَّةُ مِنْ جِلْدِهَا «ابر» کنایه از حجاب ربوبیت و عبودیت است.

    آئینه: عبارت از هر مظهر، خواه علمی و خواه ذهنی خارجی. پیر مغان: کنایه از حضرت مولانا علیؑ است و به طریق استعاره بر شیخ راهنما استعمال می‌کنند. بزم اشارت به مجلس خاص اهل حق است. تجلی: نور مکاشفه است که بر دل عارف متجلی می‌شود و آن بر چهار قسم است: اول تجلی صوری دویم تجلی نوری سیوم تجلی معنوی چهارم تجلی ذوقی و این تجلیات واقع می‌شود به حسب استعداد متجلی فیه. چنانکه جناب موسی را از صورت درخت و حضرت امام جعفرؑ را از صورت کلام. ترسا و ترسابچه: مرد روحانی را گویند که از صفات ذمیمۀ نفس رذیله، استخلاص یافته باشد. صاحب گلشن گوید: ز ترسایی غرض تجرید دیدم. تمکین و تلوین: از عبارات این طایفه است. تمکین، صفت اهل حقایق و تلوین صفت ارباب احوال است و جناب شیخ محی الدین گفته که تلوین در نزد من از تمکین اولی است و تمکین نزد ما تمکین در تلوین است.

    تواجد و وجد و وجود: تواجد، اظهار وجد است به اختیار. و وجد آن است که در دل بی تکلف وارد شود و آن ثمرۀ طاعات است ووجود عبارت است از ثبوت سلطان حقیقی در دل، بعد از فنای بشریت به کلی. جمع و تفرقه و جمع الجمع و فرق ثانی: نیز از عبارات ایشان است جمع رسیدن توفیق و لطف است از قِبَل حق و عطای فهم معنی از او وفرق آن است که از قبل عبد باشد از ادای عبودیت. و سؤال بنده را از فرق و جمع چاره نیست. چه هر که را فرق نیست، عبودیت نیست و هر که را جمع نیست، معرفت نیست. ایاک نعبد و اشاره است به فرق و ایاک نستعین اشاره است به جمع و هرگاه بنده به لسان نجوی مخاطبۀ حق کند، از روی سؤال یا دعا، قائم بود در محل تفرقه. و هرگاه که گوش به خطاب حق کند بدانچه وارد شود از امر و نهی، بنده در مقام جمع باشد. اما جمع الجمع: آن است که غیر حق نبیند و این مقام حضرت خاتم است.

    حال: از عبادات مشهورۀ ایشان است و به تشدید لام و مراد از حال واردی است که بی اختیار و اجتلاب در دل، نزول کند. از قبض و بسط و شوق و ذوق و غیر آن. گویند حال چون برق خاطف زود بگذرد و باقی نماند و الا حدیث نفس باشد و این معنی را با دقت تناسب است و بعضی به دوام حال قائل شده‌اند. حسن: به اصطلاح ایشان کنایه از نبوّت کلیّه است. خاطر: خطابی است که وارد شود بر ضمایر. گاهی به القای ملَك و آن را الهام گویند و گاهی به القای شیطان و آن را وسواس خوانند و گاهی به القای حق و آن را خاطر دانند. خرابات: مقام فنا و خراباتی اهل فنا را خوانند. خدا واللَّه: هر چیزی را که آدمی دوست دارد و مطلوب او بود به طریق استعاره. قالَ اللّهُ تَعالَی أرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَوَاهُ قالَ رَسُوْلُ اللّهِ کُلُّ مَقْصُودٍ مَعْبُوْدٌ وکُلُّ مَعْبُودٍ اِلَهٌ حکیم سنایی قُدِّسَ سِرُّه فرماید:

    ای هواهای تو خدا انگیز

    وی خدایان تو خدا آزار

    خال: کنایه از وحدت ذات مطلقه است. خط: عبارت از ظهور تعلق ارواح به اجسام است. خمار و باده فروش: پیران کامل و مرشدان واصل را گویند. دیر مغان: کنایه از مجلس عرفا و اولیاست. ذوق و شرب: هم از عبارات و از ثمرات تجلی و نتایج کشف‌ها، به ذوق و شرب تعبیر کنند. روح: عبارتی است مشهور و در آن اختلاف کرده‌اند. گویند ارواح مودّع است در قالب و او را ترقی است در حالت نوم و مفارقت از بدن و رجوع کند به ابدان و انسان روح و جسد و قول به قدم او خطاست. رند: اشاره است به اولیا و عرفایی که وجود شریف ایشان از غبار کدورات بشریت صافی و پاک گشته است. زلف کنایه است از مرتبۀ امکانیه از کلیات و جزویات و معقولات و محسوسات و ارواح و اجسام و جواهر و اعراض. مجملاً کنایه از کثرات است. ساقی: کنایه از فیاض مطلق است و در بعضی مواضع مراد از ساقی کوثر است و به طریق استعاره بر مرشد اطلاق شود.

    سیمرغ و عنقا و اکسیر و جام جهان نما و آیینه: مراد از انسان کامل است. ساغر: و صراحی و مینا: مراد از دل عارف است و آن را خمخانه و میخانه و میکده گویند. سِرّوُ سِرِّ سِرّ: گفته‌اند که سرّ لطیفه‌ای است مودّع در قالب. چنانکه ارواح آن محل مشاهده است. چنان که ارواح محل محبت است و قلوب محل معارف و گویند سر آن است که ترا بر آن اشراف باشد و سرِّ سرِّ آنچه غیر حق را بر آن اطلاع نبود. سر، الطف است از روح و روح، اشرف از قلب. و گویند: صُدُوْرٌ الأَحْرارِ قُبُرُ الأسْرار. شاهد: کنایه از معشوق است و معنی شاهد حاضر است هرچه در دل سالک است شاهد اوست. اگر در دل غالب، ذکر است مشاهد ذکر و اگر غالب علم است سالک مشاهدۀ علم خواهد بود. شراب: کنایه از سکر و آن محبت و جذبۀ حق است. شمع: کنایه از حضور است. صحو و سکر: از حالات اهل معرفت است. صحو به معنی هشیاری و سکر به معنی مستی است. سکر به مثابۀ غیبت است و صحو رجوع است از سکر به احساس و غیبت مبتدی را باشد و منتهی را نیز باشدو سکر خاصه اصحاب وجد است و هرگاه مکاشفۀ بنده‌ای به نعت جمال بود، سکر حاصل شود و روح در طرب آید. عارض: عبارت از مظهر انوار وجود است. عشق: کنایه از مقام ولایت مطلقۀ علویه است. عارفی در بیان کلام معجز نظام آن حضرت که أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِیْدِ مُحَمَّدٍؐ گفته است:

    آن ربِّ مقتدر که بود عشق نام او

    عبد است حسن را بنگر اقتدار حسن

    غمزه و کنار و بوسه: فیوضات و جذبات قلبی را گویند و آن حالاتی است که بر دل بر اهل سیر و سلوک وارد شود. غیبت و حضور: غیبت، غایب شدن از احوال دنیاست و حضور، حاضر گشتن به احوال آخرت. فنا و بقا: فنا، زوال خصال ذمیمه است از سالک و بقا، ثبوت خصال حمیده است. قرب و بُعد: قرب، نزدیکی بنده به خدای به طاعت و ترقی از منزلی به منزلی و بُعد، دوری از طاعت و توفیق و تحقیق. قبض و بسط: دو صفت است مثابۀ خوف و رجاء و آن از جلال و جمال به هم رسد. قلندر کنایه از صاحب مقام اطلاق است حتی از قید اطلاقیه.

    گیسو: عبارت از سلسلۀ اولیاست، کلیسا و کنشت: کنایه است از عالم معنی و شهود. گبر و کافر: عارفی را گویند که یکرنگ وحدت شده باشد. لعل: عبارت است از دل درویشان. لوایح و لوامع و طوالع: از اصطلاحات این طایفه است و این الفاظ متقاربة المعانی باشند و از صفات اصحاب بدایات است که در اوان ترقی رو نماید و بعد از ضیاء شموس معارف دید بیابد. محو و اثبات: محو رفع اوصاف عادات و اثبات، اقامت احکام عبادات است. محاضره و مکاشفه و مشاهده: محاضره، حضور قلب است و به استیلای سلطان ذکر روی می‌نماید و مکاشفه، حضور اوست به نعت بیان و مشاهدۀ وجود حق است. می و باده: مراد از نشأ ذکر است. نفس به تحریک فاء، ترویج قلوب است به لطایف غیوب و گویند صاحب انفاس ارق واصفی است از صاحب احوال، صاحب وقت مبتدی و صاحب انفاس منتهی و صاحب احوال، متوسط است. وصول: کنایه از نهایت قرب الی اللّه است. شیخ شبستر گوید:

    وصال حق ز خلقیت جدایی است

    ز خود بیگانه گشتن آشنایی است

    ولایت: مشتق است از ولا یعنی دوستی و آن را مراتب است. واردات: و وارد آن است که در دل فرود آید از خاطر محموده بی اقتران عملی از بنده. هو: کنایه از غیب مطلق و یکی از اسماء ذات است. هیبت و انس: مثابه است با قبض و بسط. ولیکن شدت و تهدید در هیبت زیاده است از قبض و انس مثابه است با بسط اما انس اَتَم است. اگرچه اصطلاحات و استعارات این فرقه بسیار است و تفصیل آن را دفتری علی حده باید، ولی بر ناظران روشن آمده که ادراک کلام ایشان موقوف است بر آگاهی از زبان این قوم. کما قال المولوی:

    اصطلاحاتی است مر ابدال را

    که از آن نبود خبر اقوال را

    بنا براین رد کردن قول این طایفه با حمل کردن بر فساد عقیده، بی اطلاع پسندیده نیست و نیز بیشتر کلام این قوم مرموز است و لارَدَّ عَلی الرَمْزِ و از قبیل این که مثال می‌آورند از جهت وحدت و کثرت به موج و بحر و شمس و ظلال و واحد و اعداد و حروف و مداد و شجر و نواه و شمع و مرایا. و امثال این مقالات مشهور و ظاهر این عبارات موجب وقوع در ورطۀ تمثیل و تشبیه و حلول و اتحاد است. أَعَاذَنَا اللّهُ وإیّاکُمْ و سائِرَ المُؤْمنینَ آنچه از این امثله ظاهر می‌شود که خدا همه چیزی شده و یک ذات است که به صورت مختلفه مصور می‌شود.

    آن هیولی کلی است و اخص مراتب آفرینش است و آنچه از بعضی عبارات ظاهر می‌شود که قوۀ ساری در جملۀ عالم و در هرجا مبدء آثار و افعال خاصۀ آنجاست، آن طبیعت کلیّه است و آنچه از بعضی عبارات موهوم که عالم به تمامی شخصی است معین و او را جانی است چون جان آدمی که وی تصرف می‌کند و آن خدا است، آن نفس کلیّه است. و آنچه از بعضی کلمات ظاهر می‌شود که نوری است کلی، محیط بر جملۀ ملک و ملکوت که نفس بدان  نور بینا می‌شود و استفاده می‌کند از آن کمالات خود را، آن عقل کلی است و این‌ها حجب وجود حق است. کجاست ابراهیم صفتی که در ستاره و ماه و آفتاب نایستدو از این جمله درگذشته گوید: یَا قَوْمِ اِنِّي بَریءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ اِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَذي فَطَرَ السَّمواتِ والأرَضَ حَنیفاً وَمَا أَنا مِنَ المُشْرِکِینَ و بعضی سخنان دلالت می‌کند بر این که روح را حجبی چند است که هرگاه آن جمله را قطع نموده، خدا می‌شود و بیشتر کتب هندوان از این معنی خبر می‌دهدو اگر کسی را این اعتقاد است، او ترسای حقیقی است. اگرچه مقلدین بسیار در این طبقه به هم رسیده‌اند و باعث بدنامی قومی نیکنام گردیده‌اند، ولی محققین نیز بسیارند. أللَّهُمَّ ثَبِّتْنا بِالْقَوْلِ الثّابِتِ في الدُّنْیا وَالآخِرَةِ.

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha