باز عشقم به کین جان برخاست
از سراپای من فغان برخاست
که دویی از میانشان برخاست
این چه طوفان محنتست که باز
نالهای راه لب ندیده هنوز
از جهان بانگ الامان برخاست
شعلهای ناکشیده شوق هنوز
آنکه هم از کنار جان برخاست
زیر پهلو چه سود رفتن از آنک
خسک از مغز استخوان برخاست
جرم صحرا نبود کاین رمه را
گرگ از دامن شبان برخاست
*****
نه که هم خویش گرگ خویشتنیم
طعنه بر دامن شبان چه زنیم
*****
دوست با خصم و خصم جان خودیم
سر به سر رنج و محنتیم ولیک
ما که خود دزد کاروان خودیم
گو فلک هم به کیم ما برخیز
ما که خود خصم خانمان خودیم
دوسه روزی که میهمان خودیم
*****
عاشقی چیست بی اجل مردن
خون خود را به آرزو خوردن
*****
زهر را خوشتر از شکر نوشیم
دیده چون خونفشان شود اشکیم
سینه چون ناله سر کند گوشیم
که جگر خون کنیم و خاموشیم
عشق پرگار و ما چو دایرهایم
عالم از ما پرست و ما از ضعف
همچنان ما ز شوق درجوشیم
*****
نشئهی جام ما ز فیض کسیست
کو چو بحری و دهر همچو خسیست
*****
کیست آن مقتدای دنیی و دین
مجد دنیا و دین بهاءالدین
بانگ برزد که هان فصیحی هین
این بعینه چنان بود که دهند
قدسیان اندر آسمان آمین
*****
تا بود این جهان کون و فساد
هستی روزگار بی تو مباد
*****
این منم این منم بدین احوال
بر دلم هر چه غیر غصه حرام
بر لبم هر چه غیر خنده حلال
هین تماشا کن آن جمال آنگه
وه چه حسن است این تعالی الله
آفریدهست ایزدش ز جمال
*****
گر بود حسن این معاذالله
پس کند روز و روزگار سیاه