خویش را بی غم آن زمان بیند
گر تو خواهی که این دل و جانت
همچو گل تازه در چمن باشد
*****
زن مخواه ای عزیز من زنهار
وقنا ربنا عذاب النار
*****
تا بیاموزد این زمان از وی
از من خسته و بکن باور
*****
زن مخواه ای عزیز من زنهار
وقنا ربنا عذاب النار
*****
در غم و غصه بعد از آن میکاه
چون تو رفتی از آن سرا بیرون
در پس در دوید و بر سر راه
اندر آن کوچه از سفید و سیاه
این سخن را به گوش جان بشنو
از من امروز خواجه بی اکراه
*****
زن مخواه ای عزیز من زنهار
وقنا ربنا عذاب النار
*****
از زنانی که دیده اندر اوعظ
از تو آن زهر و مار می جوید
از تو گشت بهار می جوید
*****
زن مخواه ای عزیز من زنهار
وقنا ربنا عذاب النار
*****
روی خود سوی لاله زار کنیم
غوژه ای نیست این زمان موجود
ما چه سازیم و خود چه کار کنیم
دو خر و یک زنی روان گشتند
سوی صحرا که ما بهار کنیم
*****
زن مخواه ای عزیز من زنهار
وقنا ربنا عذاب النار
*****
زن چو صحرا بدید و گشت بهار
چادر خود روان به شوهر داد
کز برای من این نگه می دار
در پی شان روان شد او از دور
زن به آن یار تازه شد بر کوه
منتظر ایستاده این دو حمار
*****
زن مخواه ای عزیز من زنهار
وقنا ربنا عذاب النار
*****
از پی شان روان شده چون باد
زن استاد چون به خانه رسید
ساخت او را به حیله اندر خواب
بشنو از من اگر ترا عقل است
این سخن را که هست رندانه
*****
زن مخواه ای عزیز من زنهار
وقنا ربنا عذاب النار
*****
که تو خواهی که زن شود خشنود
خوش در و بند در دل شب تار
خواجه آشفته وار خواب آلود
می زن و می نواز همچون عود
از تو یک لحظه ای شود راضی
باید از من نصیحتی بشنود
*****
زن مخواه ای عزیز من زنهار
وقنا ربنا عذاب النار
*****
عجب است این اگر بود امسال
گر پدر خوانده نیست در دنبال
که در آن نیست هیچ حسن و جمال
*****
زن مخواه ای عزیز من زنهار
وقنا ربنا عذاب النار