سعدی شیرازی
باب دوم در اخلاق درویشان
حکایت شمارهٔ ۵
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تنی چند از روندگان متفق سیاحت بودند و شریک رنج و راحت. خواستم تا مرافقت کنم موافقت نکردند. گفتم: این از کرم اخلاق بزرگان بدیع است روی از مصاحبت مسکینان تافتن و فایده و برکت دریغ داشتن، که من در نفس خویش این قدرت و سرعت می شناسم که در خدمت مردان یار شاطر باشم نه بار خاطر. اِنْ لمْ اَکُن راکِب المواشی اَسعی لَکم حامِلَ الغواشی یکی زآن میان گفت: از این سخن که شنیدی دل تنگ مدار که در این روزها دزدی -به صورت درویشان برآمده- خود را در سلک صحبت ما منتظم کرد. چه دانند مردم که در خانه کیست نویسنده داند که در نامه چیست و از آنجا که سلامت حال درویشان است گمان فضولش نبردند و به یاری قبولش کردند. صورت حال عارفان دلق است این قدر بس چو روی در خلق است در عمل کوش و هرچه خواهی پوش تاج بر سر نه و عَلَم بر دوش ترک دنیا و شهوت است و هوس پارسایی، نه ترک جامه و بس در قژاکند مرد باید بود بر مخنث سلاح جنگ چه سود روزی تا به شب رفته بودیم و شبانگه به پای حصار خفته که دزد بی توفیق ابریق رفیق برداشت که به طهارت می رود و به غارت میرفت. پارسا بین که خرقه در بر کرد جامه کعبه را جل خر کرد چندان که از نظر درویشان غایب شد به برجی بر رفت و درجی بدزدید. تا روز روشن شد آن تاریک، مبلغی راه رفته بود و رفیقان بی گناه خفته. بامدادان همه را به قلعه در آوردند و بزدند و به زندان کردند. از آن تاریخ ترک صحبت گفتیم و طریق عزلت گرفتیم. والسَّلامَةُ فی الوَحْده چو از قومی یکی بی دانشی کرد نه کِه را منزلت مانَد نه مِه را شنیدستی که گاوی در علف خوار بیالاید همه گاوان ده را گفتم: سپاس و منت خدای را عزوجل که از برکت درویشان محروم نماندم گر چه به صورت از صحبت وحید افتادم. بدین حکایت که گفتی مستفید گشتم و امثال مرا همه عمر این نصیحت به کار آید. به یک ناتراشیده در مجلسی برنجد دل هوشمندان بسی اگر برکه ای پر کنند از گلاب سگی در وی افتد کند منجلاب سعدی شیرازی