مشتاق اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۲۰۴: گل یکی داند چو بانگ بلبل و فریاد زاغ
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گل یکی داند چو بانگ بلبل و فریاد زاغ باغرا گو باغبان پردازد از مرغان باغ همنشینان تو دارند از گرفتاران فراغ فارغند از حال مرغان قفس مرغان باغ هست بر جان و دل من از تف عشق تو داغ از یک آتش میگدازد شمع و میسوزد چراغ غیر حاضر یار غایب چون مرا باشد فراغ قرب غیر و بعد او داغیست بر بالای داغ رفت و گشتم از خمار وصل و بخت تیره داغ آمد و می در ایاغم کرد و روغن در چراغ از تو دایم در خمار حسرتم کز وصل و هجر غیر را می در قدح ریزی مرا خون در ایاغ غیر مست از جام ولت من خمارآلوده آه چند باشم زین قدح من خشک لب او تردماغ در رهت عشق از من و دل گو اثر مگذار چند من ز دل جویم نشان و دل ز من گیرد سراغ بگذرم بهر تو از کونین زاهد نیستم کز هوای هشت خلد آید برون زین چارباغ کیستم مشتاق در باغ جهان آن عندلیب کز گل و گلشن بیاد کوی او دارم فراق مشتاق اصفهانی