مشتاق اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۱: مخوان ز دیرم بکعبه زاهد که برده از کف دل من آنجا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مخوان ز دیرم بکعبه زاهد که برده از کف دل من آنجا بناله مطرب بعشوه ساقی به خنده ساغر بگریه مینا بعقل نازی حکیم تا کی بفکرت این ره نمیشود طی بکنه ذاتش خرد برد پی اگر رسد خس به قعر دریا چو نیست بینش بدیده دل رخ ار نماید حقت چه حاصل که هست یکسان به چشم کوران چه نقش پنهان چه آشکارا چو نیست قدرت به عیش و مستی بساز ایدل به تنگدستی چو قسمت این شد ز خوان هستی دگر چه خیزد ز سعی بیجا ربوده مهری چو ذره تابم ز آفتابی در اضطرابم که گر فروغش بکوه تابد ز بی قراری درآید از پا در این بیابان ز ناتوانی فتادم از پا چنانکه دانی صبا پیامی ز مهربانی ببر ز مجنون بسوی لیلا همین نه مشتاق در آرزویت مدام گیرد سراغ کویت تمام عالم به جستجویت بکبعه مومن به دیر ترسا مشتاق اصفهانی